لب های تو آموخت به شعرم گله ها را
تاخط بزنم عادت آن حوصله هارا
شد بیشترازپیش زمانی که دویدم
بی وقفه تر ازعمرهمه فاصله را
آرام گذشتند رفیقان وندیدند
درمن اثر سخت ترین زلزله ها را
همراه شوبامحمل لیلی که ببینی
سرگشته ی صحرای جنون قافله ها را
من خاطره ی تلخ بیابان و عبورم
یک عمر شنیدم سخن آبله ها را
من سلسله در سلسله پابند جنونم
تا مرگ ببرد مگراین سلسله ها را
بدون دیدگاه