ققنوس
تو آمدی نگاهکنی، شاعرمکنی
حالا بمان که از همه شاعرترم کنی
ققنوسم و دوباره تو را زندهمیشوم
حتی اگر بسوزی و خاکسترم کنی
دیروز آمدی که چنان غنچه بشکفم
امروز میوزی که چنین پرپرم کنی
داغم چنان که چلّهی مرداد، پس نخواه
چون بادهای یخزدهی آذرم کنی
آیینهام، بیا و خودت را نگاهکن
لبریز از تو هستم اگر باورم کنی
تو آمدی و زلزلهشد در تنم، نخواه
چشمانتظار حادثهای دیگرم کنی

بدون دیدگاه