شب

سايه

پایان گرفت فصل افق‌ های روشنم

تعبیرشد در این شب تب خواب‌بودنم

زخمی هماره بر لب من شعله‌می‌کشد

آه از کنایه‌ای که به لبخند می‌زنم

در من به غیر خاطره‌ای از بهار نیست

بیهوده رنگ می‌زنی ای سبز بر تنم

 

در حوض می‌تپد دل مهتاب یا تویی ؟!

یادآور همیشه‌ی شب‌های روشنم !

اینک خطوط مبهم تاریک را ببین

ـ آن سایه‌ های حل شده در آب‌ها ـ منم

عمری شده‌ست زمزمه‌ی بزم ماهیان

مثل غروب بر لب دریا نشستنم

 

اين غزل را نيز بخوانيد

 

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × سه =