اسنپ نوشت (قسمت چهارم)
نوشته سعيد بيابانكي
خاطرم هست در روز مهندس این نوشته کوتاه در فضای مجازی برجسته شده بود که : روز مهندس را به
همه رانندگان اسنپ و تپسی تبریک می گوییم !
این جمله را یک گوشه ی ذهنتان داشته باشید فعلا .هنوز یک دقیقه از در خواستم نگذشته بود که یک پراید تر و تمیز
جلوی پایم ترمز کرد و سوار شدم.
راننده خیلی با صفا و خوش تیپ بود . سوال کرد برایتان کولر بگیرم ؟ گفتم منظورتان این است که کولر را روشن کنم ؟
گفت بله . گفتم کولر بگیرم یعنی کولر برایتان بخرم یا نه ؟
این گفتگوی کوتاه باب صحبت را همان اول بسم الله باز کرد.
و گفت شما انگار زیاد به کلمات حساسید ؟
گفتم بله یک جورهایی مهندس کلماتم.
گفت مگر چنین رشته ای هم هست ؟ گفتم بله خودم ابداع کرده ام !
ماجراهاي اسنپ
از او پرسیدم شما مهندسید ؟ گفت از کجا متوجه شدید ؟ گفتم اولا که بیشتر رانندگان اسنپ مهندسند و ثانیا از این کتاب
حساب دیفرانسیل و انتگرال لیتهلد زبان اصلی که روی صندلی عقب گذاشته اید.
گفت پس شما هم احتمالا مهندسید.گفتم هی یک جورهایی.
گفت راستش من دانشجوی دکترای مکانیک هستم . با تعجب پرسیدم ای وای بر من . و در اسنپ کار می کنید ؟ گفت بله
ازمجبوری . راستش قربانی رانت خواری شده ام.پرسیدم : رانت خواری ؟ مگر در ایران رانت خواری هم داریم ؟
گفت : شما تازه تشریف آورده اید ایران ؟ گفتم نه من همیشه ایران بوده ام.
خواستم تجاهل العارف کرده باشم و تعلیق ایجاد کنم !
اسنپ
و ادامه داد من در یک شرکت بازرگانی بزرگ دولتی کار می کردم .
راستش معاون اداری مالی شرکت بودم. چون علاوه بر مهندسی، حسابداری و کار مالی هم زیاد انجام داده ام.
چندین سال سابقه کار داشتم و از کارم هم مدیرعامل راضی بود و می گفت هر که جای تو بود الان کلی اختلاس کرده بود
و بارش را بسته بود ولی تو شیر پاک خورده ای و پاکدست و باعث سربلندی و افتخار شرکتی.
تا این که یک ماه پیش یک هفته مرخصی گرفتم بروم شهرستان سری به مادرم بزنم .
وقتی برگشتم دیدم کارت ورودم به پارکینگ شرکت کار نمی کند .
از نگهبان سوال کردم گفت کارت شما غیر فعال شده و اسمتان هم در لیست کارکنان شرکت نیست !
و از من خواستند از همان مسیری که آمده ام برگردم.
گفتم چرا ؟ گفت چون یک آقازاده آمده جای تو که هم دمش کلفت است هم گردنش!
به مدیر عامل زنگ زدم جواب مرا نداد. به سایر معاونان زنگ زدم دیدم اسم مرا در لیست رد خودکار تماس گذاشته اند .
همان لحظه فهمیدم که باید برگردم خانه . البته بیکار ننشستم و فردا رفتم در اسنپ در خواست همکاری دادم و امروز هم که
با افتخار در خدمت شما هستم ….
گفتم قصه ات را باور می کنم چون اینجا ایران است.
و این بیت را برایش خواندم که :
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
و ادامه دادم اگر آدم پاکدستی نبودی و با زد و بند اختلاس کرده بودی و انعام بقیه را هم داده بودی
امروز یک راننده داشتی که با شاسی بلند می آمد دنبالت
ولی چون آدم درستی هستی امروز شده ای راننده ی من آن هم با پراید !
سعید بیابانکی
بدون دیدگاه