اسنپ نوشت

اسنپ نوشت


اسنپ نوشت (قسمت ششم)

نويسنده سعيد بيابانكي

 

الان درست ده دقیقه است که سر کوچه منتظر ایستاده ام.

به راننده زنگ می زنم جواب نمی دهد.نگران می شوم.

دوباره زنگ می زنم باز هم جواب نمی دهد.

برای بار سوم زنگ می زنم .صدای بوق اشغال می شنوم.

به نظرم رد تماس داده است. بلافاصله پیامکی دریافت می کنم که متن آن بسیار برایم عجیب است:

سلام مسافر عزیز راننده ناشنواست لطفا تشریف بیاورید دم در.

الان خدمت می رسم.

اسنپ نوشت قسمت ششم

 راستش کلی تعجب می کنم . پراید سفید نمره ایران 33 از راه می رسد.

سوار می شوم و با زبان اشاره نیم بند با راننده سلام عیلک می کنم.

اوهم پاسخ می دهد. به فکر فرو می روم. از همه مهم تر این که تا مقصد یک ساعت فاصله است

و من در این مدت چه باید بکنم ؟

 

اگر این راننده ی عزیز مسیر را اشتباهی برود من چگونه مسیر را به او حالی کنم؟

و این که تا به حال در این موقعیت قرار نگرفته ام.

اسنپ نوشت قسمت ششم

احساس می کنم مقطع حساس کنونی برای من همین یک ساعت است که باید یک جور سر کنم.

کم کم پیش خود فکر می کنم که هر وقت اخبار سراسری از تلویزیون پخش می شود

من به گوینده مخصوص ناشنوایان توجه کرده ام و تلاش کرده ام حرکات دستش را به حافظه بسپارم.

با حرکات نیم بند زبان اشاره تلاش می کنم از راننده بپرسم چند وقت است در اسنپ کار می کند و او پاسخ می دهد دو سال.

می پرسم راضی هستی می گوید خدا را شکر.

 

چیزی به ذهنم می رسد سری به گوگل می زنم و زبان اشاره را جستجو می کنم .
مطالبی می بینم با این عنوان که زبان اشاره زبانی است برای دیدن .
تلاش می کنم یکی دو جمله کوتاه یاد بگیرم . مثلا این که آیا تو زن داری ؟
یا مثلا این که چند کلاس درس خوانده ای و این ها .
احساس می کنم این راننده عزیز دریچه تازه ای از جهان ارتباطات را در همین چند دقیقه به روی من باز کرده است.
راننده باهوش تر از آن است که من فکر می کنم.
اسنپ نوشت
بدون توجه به مسیر یاب از راهی میان بر و کوچه پس کوچه مرا به مقصد می رساند زودتر از زمان معمول.
هنگامی که می خواهم کرایه اش را با گوشی پرداخت کنم احساس می کنم می خواهد چیزی به من بگوید .
ترجیح می دهد حالا که ایستاده ایم برایم چیزی در گوشی اش تایپ کند.
گوشی اش را به من نشان می دهد.
اسنپ نوشت

وای خدای من .

خیلی برایم جالب است.

این را نوشته :

((مهمان من باشید شاعر عزیز. من شعرهای شما را زیاد خوانده ام.))
و این مصراع را برایم روی گوشی تایپ می کند:
زبان مشترک مردم جهان شعر است.
به حال او غبطه می خورم .
او که از جهان صداها محروم است هم راننده ی خوبی است.
هم بسیار باهوش است و هم اهل شعر است.
این راننده عزیز که نه من صدای او را می شنوم و نه او صدای مرا، روزم را می سازد.
برایش این بیت از صائب را می فرستم :
ده در شود گشاده، شود بسته چون دری
انگشت، ترجمان زبان است لال را

به گوشی اش نگاه می کند و کلی ذوق می کند.

با زبان اشاره به من حالی می کند که بیت زیبایی است و می گوید دمت گرم.

دستی تکان می دهم و با دنیای ساکتش تنهایش می گذارم.

 

سعید بیابانکی

اسنپ نوشت قسمت اول

اسنپ نوشت قسمت دوم

اسنپ نوشت قسمت سوم

اسنپ نوشت قسمت چهارم

اسنپ نوشت قسمت پنجم

وبلاگ سعيد بيابانكي

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت − 7 =