از چشم هایم پاک کن اندوه عالم را
بشکن طنین بغضهای گنگ و مبهم را
این صفحههای خطخطی را باز روشن کن
از دفتر من پاک کن شبهای ماتم را
لب بازکن تا شعرهایم لب فروبندند
چرخی بزن! آغازکن شعر مجسّم را
گیسو رها کن بر کویر شانههای من
تا زخمهایش حس کند اعجاز مرهم را
دستان سبزت را به روی خاک جاری کن
بشکن طلسم سوختن در این جهنم را
با سیب سرخ بوسههایت امتحانم کن
تکرار کن اسطورهی عصیان آدم را


بدون دیدگاه