بهار

پژواک

تا در خزانم بپیچی بوی بهار تنت را

بر سینه‌‌ام می‌فشارم گل‌های پیراهنت را

تن‌پوش گرمی نداری در چلّه‌ی این زمستان

بگذار لختی بپوشم با بوسه‌هایم تنت را

با باد می‌رقصی و باد افتاده در گیسوانت
بادی که مبهوت مانده‌ست طوفان پیراهنت را

از دست‌هایم گرفتی گرمای دستان خود را

اما مبادا بگیری از دست من دامنت را

تو مثل بغضی که در من آماده‌ی انفجاری
من سال‌ها گریه‌کردم در خود فروخوردنت را

پژواک دیرینه‌‌ی من! در من طنینی بیفکن

تن تن تتن تن تتن تن، تکرارکن بودنت را

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 − پانزده =