ناكجا
شکفت شعلهای از عمق ناکجا در من
که ریخت هیزم سوزان واژه را در من ؟!
تب صدای که بود این طنین آتشناک ؟!
که سوخت حنجرهی زخمی مرا در من
تو آن طلوع طربخیزِ عطرِ بارانی
که چون نسیمِ نوازش نهاد پا در من
من آن غروبِ غمانگیز و سرد پاییزم
که میوزد خبر مرگ برگها در من
اگر چه یکسره پاییز بودهام، اما
همین که موج نگاه تو شد رها در من
بهار آمد از راه و سخت حیرانشد
که در تو بشکفد این شعر ناب، یا در من
اين غزل را نيز بخوانيد
بدون دیدگاه