محمد

شاهراه

تا شب بی‌پناه پیدا شد
نوری از گرد راه پیدا شد
پرده‌ها ابرها که پس رفتند
طاق ابروی ماه پیدا شد
بین بیراهه‌های سردرگم
ناگهان شاهراه پیدا شد
سنگ بودند چشم‌ها ناگاه
جذبه‌ی آن نگاه پیدا شد
ماه من لحظه‌ای غروب نکرد
گاه پنهان و گاه پیدا شد
بانگ لولاک در جهان پیچید
چرخه‌ی سال و ماه پیدا شد
شعر جاری شد و تبسّم کرد
آسمان با زمین تکلّم کرد
چشم در اشتیاق و حیرت سوخت
سایه آتش گرفت و ظلمت سوخت
قلب دریا به های‌وهو افتاد
آسمان در بگومگو افتاد
برف‌ها قطره‌قطره آب شدند
چشمه‌ها چشمه‌ی شتاب شدند
درّه‌ها از ترانه سر رفتند
رودها عاشقانه‌تر رفتند
سنگ‌ها رشته رشته کوه شدند
سرکشیدند و باشکوه شدند
گیسوانش که شد رها در باد
جنگل آغاز شد به راه افتاد
آسمان‌ها پر از طلوع شدند
قصه‌های ازل شروع شدند
ماه آغاز قصه تنها بود
گاه پنهان و گاه پیدا بود
ماه من لحظه‌ای غروب نکرد
اگر اینجا نبود آنجا بود
حسن یوسف شکفته در رویش
بر لبانش دم مسیحا بود
چشم‌هایش پر از صداقت صبح
گیسویش داستان یلدا بود
سینه‌اش موج‌موج اقیانوس
قلب او قطره قطره دریا بود
آیه آیه بشارت توحید
معنی لااله‌الا بود
با لب جبرییل صحبت کد
سایه‌ها را به نور دعوت کرد

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک + 16 =