سحر
برای شهید سیف الله صفاریان
چقدر آه کشیدم تو را مگر بنویسم
تو را به رنگ نفسهای شعله ور بنویسم
چقدر خاطره باید چقدر واژه و تصویر
که وسعتت را هر چند مختصر بنویسم
چقدر آتش باید چقدر ترکش و باروت
که بیشتر بتوانم که بیشتر بنویسم
چقدر واژهی آرام دارم امّا باید
تو را همیشه همآغوش با خطر بنویسم
تو رود بودی شاید و یا نسیم که باید
تو را ز غربت این خاک رهگذر بنویسم
کدام روز میآیی کدام گوشهی دنیا
که رفتنت را این بار هم سفر بنویسم
سراسر آتش و آبم شبیه شمعی سوزان
که شعله شعله از آن چشمهای تر بنویسم
نگاه میکنم امّا به چشمهای زلالت
که این غروب غمانگیز را سحر بنویسم

بدون دیدگاه