خوش شانس

خوش شانس

گربه ی هم سایه ی ما مدتی مفلوک بود

ساکن ویرانه های ساکت و متروک بود

بس که شب ها را به دنبال غذا آواره بود

هیکل وامانده اش همواره مثل دوک بود

تا که روزی گربه ای دیگر سراغش آمد و
بعد از آن دیدار رفت و آمدش مشکوک بود

صبح تا شب یک نفس آواز می خواند و غزل

ظاهرا” عیشش به را ه وساز کیفش کوک بود

تازه وارد لهجه ی معمول این جا را نداشت

ظاهرا”اهل بلاد بصره یا کرکوک بود
این که آن گربه کجا رفت وچه شد را بی خیال
این قدر بس این که او خوش شانس مثل لوک بود

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 − پنج =