ابر

خواب آشفته

و در این ابر صدایی‌ست که همزاد من است

این صدا صاعقه‌ در صاعقه فریاد من است

قرن‌ها دلهره جاری‌ست در اندیشه‌ی من

زخم  صد خاطره جاری‌ست در اندیشه‌ی من

شعر من سایه‌ای  از آه نفس‌گیر من است
آه من آینه‌درآینه تصویر من است

صبح بودم که شب سرد و سیاهی شده‌ام

نفسی نیست که فوّاره‌ی آهی شده‌ام

چشم صد پنجره در من نگران است هنوز

داغ صد سرو در این دشت روان است هنوز
باد از جاده‌ی یخ بسته‌ی پاییز گذشت

باغ عریان  شد و سرسبزی ما نیز گذشت

زخم‌های کهنم باز دهان واکردند

سال‌ها پیش از این خاطره چنگیز گذشت

تلخ شد تلخ‌تر از تلخ همه خاطره‌ها
شور شیرینی و افسانه‌ی شبدیز گذشت
ابر تاریک مصیبت همه جا را پوشاند

روزها آه که در گریه‌ی یکریز گذشت

روح خیّام از این دشت به آرامی رفت

عمر در حسرت شعری طرب‌انگیز گذشت

من و این دشت فراموش‌ترین‌ها شده‌ایم

آه آه از من و این دشت که تنها شده‌ایم

هیچ‌کس نیست کسی نیست به تنهایی ما
و کسی نیست یقیناً یه شکیبایی ما
من و این دشت همین خرمن اندوخته‌ایم

باد می‌داند از این شعله که افروخته‌ایم

پشت سر هیچ به جز سایه‌ی شمشیری نیست
پیش رو نیز به جز ناله‌ی زنجیری نیست

پشت سر خالی‌خالی‌ست پلی  حتّی نیست

از همه باغچه‌ها شاخه‌گلی حتّی نیست

کشتِ امسال هراس است نچیدن بهتر

حاصل مزرعه داس است نچیدن بهتر

قصّه  این بود که گرگ از رمه‌ی ایل گذشت

قصّه این بود که یک قافله قابیل گذشت
ما در این دشت به دنبال چراغی گشتیم

سال‌ها رفت که در حسرت باغی گشتیم

قصّه این بود که سیل آمد و  گندم‌ها را

با خودش برد نفس‌ها و تبسّم‌ها را

قصّه‌ی ابر ورق خورد و به باران نرسید

خواب آشفته‌ی این بغض به پایان نرسید

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت + یازده =