سپيده
چونان قصيدهاي به بلنداي آسمان
نامت سرود عشق به لبهاي عاشقان
چونان سپيدهاي كه شب از ديدنت گريخت
اي از طراوت نفست صبح نغمهخوان
دستان تو كرامت پرواز را گشود
در گنبد هميشه قفسپوش آسمان
چشمت طلوع زندگي و منتهاي عشق
يادت هماره آنِ غزلهاي ناگهان
هر چشمه اشك توست كه از خاك ميتپد
در رگرگ كوير فرومردهي زمان
اي تشنه! در تمامي عالم نبود و نيست
درياتر از وسيع دلت هيچ بيكران
مانند شمع آب شدند و گريستند
در شام غربت تو تمام ستارگان
اي معني زلال حقيقت كه مانده است
آيينه از تصوّر روي تو ناتوان !
اين مُهرِ مِهر توست به پيشاني افق
يا شعلهاي فتاده به دامان كهكشان
در حسرت چشيدن لبهاي خشك توست
در كوه و دشت همهمهي رودها روان
ما پا شكستهايم و به گردت نميرسيم
آه از غبار بودن و ماندن ز كاروان
سپيده
غزل سپيده
اين شعر عاشورايي را هم بخوانيد
اين شعر عاشورايي را هم بخوانيد
اين غزل عاشورايي را هم بخوانيد
اين غزل عاشورايي را هم بخوانيد
بدون دیدگاه