گردباد

سرگردان

و چه شب‌ها که دربه‌در شده‌ایم من و این ردّپای سرگردان

می‌تپد با طنین هرقدمم نبض این جاده‌‌های سرگردان

من پر از غربتی مه‌آلودم، پر از اشباح مبهم و موهوم

پرم از کوچه‌های سردرگم، پرم از سایه‌های سرگردان

در بیابان سینه‌ام جاری‌ست موج افسوس و آه جای نفس

گردباد است و با خودش درگیر، این هوا، این هوای سرگردان

روزهایم رها و آویزان، برگ‌برگ کتاب پاییزند

بی‌سرآغاز و بی‌سرانجامند مثل یک ماجرای سرگردان

من پر از عشقم و پر از نفرین، گرمم از قاه‌قاه، سرد از اشک

وای از این حال، حالِ‌نامعلوم، خنده‌ها، گریه‌های سرگردان

چیستم من؟ جزیره‌ای‌تنها، که به خوابش نیامده حتّی

موج‌موج صدای یک پارو، یأس یک ناخدای سرگردان

هرچه فریادمی‌زنی در خود قصّه‌‌ی‌کوه‌ و موج ‌و پژواک است

غربتت را سکوت‌کن شاعر! ای صدا! ای صدای سرگردان!

غزلی دیگر:

کنار آینه مانده‌ست تاری از مویت

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!