این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست
این عطش چیست در آیینه ی رود افتاده ست داغ دریاست که بر سینه ی رود افتاده ست بوی تنهایی می آید از این جا فریاد خبری نیست از آن موی پریشان درباد خبری نیست به جز کاکل آغشته به خون دشت حیران شده از بس گل آغشته به خون سبز در سبز گذشتند سواران…