در نفس های خسته ام تنها حسرت جاودانه ای مانده ست
از هیاهوی عشق دیروزم خلوت شاعرانه ای مانده ست
از من این ردپای سرگردان سر گذشتی نفس نفس درد است
در شگفتم نفس کشیدن را در شگفتم بهانه ای مانده ست
برف هی برف برف می بارد گیسویم زیر برف ها، اما
از بهار جوانی ام اما مطمئنم جوانه ای مانده ست
آن که ماه تمام عشقم بود آن سوی ابرهای خاطره ماند
اینک از آن هلال دورادور در شب من نشانه ای مانده ست
من همانم گریه هایش را سال ها در نگاهتان خندید
پشت این پلک های بی باران هق هق بی کرانه ای مانده ست
بدون دیدگاه