باران

پیچید هوهوی عبور باد در باران

آواره‌ای شبگرد راه افتاد در باران

قلبش هنوز از آتش عشق و عطش می‌سوخت

با خاطرات آن شب میعاد در باران

یادش بخیر آن شب، شب طوفانی ساحل
دریا جنون تازه‌ای می‌زاد در باران
تا برگ برگ دفتر پاییز را دیدم
در دست‌های بی‌قرار باد در باران ،
رفتم که بغض سال‌هایم را فروریزم
هم‌ساز با ابری پر از فریاد در باران
تا خواستم آبی کنم خاکستری‌ها را
تا آمدم شعری بخوانم شاد در باران
تو رفتی و در موج‌ها زنجیر گیسویت
از هم گسست و مویه‌های باد درباران …

 

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده − 5 =