صاعقه
ای صاعقه خاکستر کن این پیکر پوشالی را
پلکی بزن و پرپرکن این عرصهی بیبالی را
ای روح سرا پا طوفان در من نفسی برپاخیز
چرخی بزن و برهم ریز تقویم سکونسالی را
از نقش تن من بگذر! از حاشیهرفتن بگذر !
تا خون بدهد پاهایت رگرگ تن این قالی را
از این غزل دیوانه یکبار بپرس ای عاشق
در سلسلهی گیسویش تصویر جنونحالی را
یک پلک بتابی بر من، یک قطره بباری بر من
گلپوش غزل میبینی این باغ پر از کالی را
ای نقطهی آغاز ای عشق من بی تو ضمیری پوچم
از حجم حضورت پر کن این واژهی توخالی را
بدون دیدگاه