خسته ام از اتاق ها از همه اتفاق ها
بی خبر از چراغ ها گوشه نشین داغ ها
شاخه به شاخه بوده ام منتظر چکاوکان
اما باغ من فقط پر شده از کلاغ ها
خیرگی نگاهتان روز مرا سیاه کرد
از بس دود خورده ام هر شب از این چراغ ها
هر چه نگاه می کنم از ققنوس شعر من
خاطره ای نمانده در بال وپر اجاق ها
هر قدمی که می رود از رفتن مردد است
پای کسی که خسته شد از همه اشتیاق ها
سلام.گفتید دود چراغ یاد نویسنده ها افتادم که دود چراغ می خورن و معلما که پای تخته ،گچ. موفق باشید