برگ

برباد رفته

کوهی از برگ های خزانی‌ست حاصل روزهای بهارم

از مه‌آلود آیینه پیداست در بساطم جز آهی ندارم

برگ‌های به تاراج رفته! آرزوهای بر باد رفته!

قطره‌ای برگ حتی نمانده‌ست تا ببارد به خاک مزارم ؟!

نوزده سال یا نوزده قرن، آرزو را تبسم نکردم
نوزده سال و ناگه به هم خورد  پلک رسوایی روزگارم

تا در اندوه شب یخ نبندید، تا که دستانتان گرم باشد

شاخه‌ی دست خشکیده‌ام را در اجاق شما می‌گذارم

این منم! قلبی افتاده بر خاک، برگی از خاطرات فراموش

زیر پاهای پاییز، یکریز هق هق مرگ را می‌شمارم

 

اين غزل را نيز بخوانيد

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یازده − دو =