بهار

ای که چین در دامن سبز بهار انداختی

جاده‌ها را در مسیر سبزه‌زار انداختی

جاده‌ها رفتند تا در سبز تکراری شوند

شوق تابستان شدن را در بهار انداختی

بغض تابستان در این باغ تماشا تا شکفت
قطره قطره اشک در چشم انار انداختی

باد پاییز آمد و در برگ‌ها افتاد و بعد

برف و سرما را به جان روزگار انداختی

تا نماند ذره‌ای از سوز و سرما در جهان
آفتاب عشق را در این مدار انداختی
عاشقان رابی قرار وبیدلان را از قرار
بر سر قول و قراری از قرار انداختی
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها
کوچه‌کوچه شهر را در انتظار انداختی
آمد و رودی شد و از پرتگاه من گذشت
رفت و بغضی در گلوی آبشار انداختی
دل به دریا زد جنون من هزاران بار و باز
در غروبی سرد و غمگینش کنار انداختی

پیح اینستاگرام محمد حسین صفاریان

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + 7 =