اسنپ نوشت (قسمت پنجم)
نويسنده سعيد بيابانكي
کمتر از یک دقیقه است که در خواست خودرو داده ام .
رانای سفید و تر و تمیز پیش پایم ترمز می کند . سلام می کنم و سوار می شوم.
از راننده می پرسم ببخشید چرا ماشینتان بوی گوسفند می دهد؟؟
می زند زیر خنده و می گوید احتمالا پیش پای شما گوسفند بار زده ام و هر دو می خندیم…
و ادامه می دهد به خاطر آن کتاب است که گذاشته ام روی صندلی عقب
نگاهی می اندازم اسم کتاب این است : لطفا گوسفند نباشید !
و می گوید البته مخاطب این کتاب خود منم… که مدت هاست گوسفند شده ام…می گویم دور از جان…
و ادامه می دهد:
«چند روز پیش فرودگاه مهر آباد بودم.که در خواست یک مسافر را برای میدان شوش قبول کردم.
چند دقیقه بعد مسافر در حالی که با گوشی صحبت می کرد سوار ماشین شد و فقط گفت سلام بریم…
و باز شروع کرد با تلفن صحبت کند.
باور کنید در این نیم ساعت نزدیک چند صد میلیون معامله انجام داد.
از آهن بگیر تا کاغذ و دارو و قفل و لولا و میلگرد و پیچ و قلم جوش تا کولر گازی و لاستیک دنا !
و در طول مسیر یک کلمه هم با من هم کلام نشد.
رسیدیم میدان شوش و گفتم بفرمایید این هم همان نشانی شما.
نگاهی به در و دیوار انداخت و گفت ببخشید وزارت ارشاد همینجاست دیگر؟
گفتم نه عزیزم اینجا میدان شوش است. وزارت ارشاد میدان بهارستان است.
گفت ای وای مرد حسابی برای چه مرا آورده ای اینجا مگر شما از طرف وزارت ارشاد نیامدید فرودگاه دنبال من؟
عرض کردم نه قربان من راننده ی اسنپم…!
سر حساب شدیم دیدیم طرف بدون این که سوال کند اشتباهی سوار ماشین من شده.
گفت اشکال ندارد مرا برسان وزارت ارشاد خیلی فوری.
کرایه ات محفوظ جلسه ی مهمی دارم و دارد دیر می شود.
گفتم چشم.
و باز مشغول صحبت با تلفن شد و ادامه معاملات میلیونی…
پیش خودم گفتم اگر همان اول یک راست می رفتیم میدان بهارستان بنده خدا کلی ضرر کرده بود…»
و باز اشاره می کند به کتاب روی صندلی عقب و می گوید:
« عرض نکردم مخاطب این کتاب خود منم که مثل آن بنده خدا روزانه کلی معاملات کلان انجام می دادم
ولی یهویی گوسفند شدم و همه اموالم را کلاهبردارها بردند و ورشکست شدم و می زند زیر خنده…. »
سعید بیابانکی
بدون دیدگاه