اسنپ نوشت قسمت اول 

نویسنده: سعید بیابانکی

به نمایشگر تلفن همراه زل زده ام.الان 15 دقیقه است سر کوچه منتظرم.باد سردی می وزد.

ظاهرا راننده محترم در چم و خم کوچه پس کوچه ها گم شده.

پراید نوک مدادی نمره تهران آن هم جفت شیش همین طوری دارد روی نقشه تهران دور خودش می چرخد .

بد جور کلافه ام.حوصله ام دارد سر می رود.به او زنگ می زنم.

خانمی گوشی را بر می دارد.می گویم سلام. شما راننده اسنپ هستید؟ می گوید بله.

می گویم خانم من 20 دقیقه است سر کوچه ام . یخ زدم.پس شما کجایید؟

می گوید آقای محترم من آمدم همان نشانی که ویز آدرس داده بود شما نبودید.می گویم شما مگر رنگ

ماشینتان نوک مدادی نیست؟

می گوید نه سفید است در پروفایلم اشتباه شده باید اصلاح کنم.

می پرسم نکند همین پراید سفید بودید که از جلوی من رد شدید ؟ می گوید بله شما کلاه سرتان بود ؟

می گویم بله.می گوید ببخشید الان خدمت می رسم. و باز به صفحه مانتیور گوشی خیره می شوم.

پراید نوک مدادی سابق و سفید فعلی باز هم روی نقشه می چرخد و می چرخد تا سر انجام

جلوی پایم ترمز می کند.

در را باز می کنم و سلام می کنم و می گویم فکر نمی کردم یک راننده ی خانم در خواستم را قبول کند .

بلافاصله می گوید من هم فکر نمی کردم مسافرم یک آقا باشد!

ظاهرا همه چیز امروز چپ اندر قیچی است.

خانمی میان سال که درست منطقه را نمی شناسد قرار است مرا برساند به جلسه ای مهم.

آن هم با این همه تاخیر و این همه ترافیک صبح شنبه. بد جور با فرمان و صندلی در گیر است. انگار راحت نیست.

یاد این حکایت سعدی می افتم که هندویی نفط اندازی می کرد.گفتندش تو را خانه نیین است بازی نه این است !

می گویم خانم بی زحمت از این طرف بروید میانبر است لااقل با تاخیر کمتر برسیم.

می گوید نه هر چه ویز بگوید من به کسی اعتماد ندارم . می گویم خانم محترم به من اعتماد کنید.

آن مسیر که ویز می گوید الان به ترافیک می خوریم و مسیرمان هم دور می شود من هم به جلسه نمی رسم.

قرار است آنجا صحبت کنم و شعر بخوانم. می گوید: چه جالب شما شاعرید ؟

اولین بار است یک شاعر را از نزدیک می بینم و ادامه می دهد من خودم هم شعر می گویم ولی شرمنده

هر مسیری که ویز بگوید من می روم !

خلاصه حضرت ویز پدر بیامرز ما را در ترافیک هشل هفتی می اندازد که آن سرش ناپیداست.

مجبور می شوم از راننده محترم خواهش کنم مرا پیاده کند . کرایه اش را هم تمام و کمال می پردازم  و او را ب

ا حضرت ویز پدر صلواتی تنها می گذارم.

ویز امروز بد جور روی اعصابم ویز ویز می کند.و بلافاصله می پرم ترک یک موتور که عشقش یک طرفه

رفتن است.

تا خود محل جلسه را یک طرفه می رود می گویم برادر من لااقل این 100 مترباقی مانده را قانونی برو تا

پولت حلال باشد.

می گوید اگر می خواستم یک طرفه نروم که می رفتم راننده اسنپ می شدم و همه جا عین آدم با ویز می رفتم.

می گویم اسم ویز را نیاور که صبحی بد جور جوش می آورم. می گوید چون ساخت اسراییل است ؟

می گویم نه عزیزم داستان دارد . می نویسم بعد برو در صفحه شخصی ام بخوان ….!

قسمت های بعد را هم بخوانید

اسنپ نوشت قسمت دوم

وبلاگ سعيد بيابانكي

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × سه =