از واژه هام حال وهوا را نبرده بود
عاشق نبود وخاطره ها را نبرده بود
نامش هنوز در من فریاد می کشید
غرق سکوت رفت وصدا را نبرده بود
غرق جوانه بود وجوان رفت با خودش
اندوه سالخورده ی ما را نبرده بود
پیچیده بود مثل طنابی به دور من
گیسویش آن کمند رها را نبرده بود
چشمانش آن دوشیشه ی آتش سرشت را
آن مست های بی سر وپا را نبرده بود
بدون دیدگاه